دل ما بیدلان بردند و رفتند : دل ما بیدلان بردند و رفتند
سخن ها رفت از بود و نبودم : سخن ها رفت از بود و نبودم
دل من در گشاد چون و چند است : دل من در گشاد چون و چند است
چه شور است این که در آب و گل افتاد : چه شور است این که در آب و گل افتاد
جهان از خود برون آوردهٔ کیست؟ : جهان از خود برون آوردهٔ کیست
دل بی قید من در پیچ و تابیست : دل بی قید من در پیچ و تابیست
صبنت الکاس عنا ام عمرو : صبنت الکاس عنا ام عمرو
بخود پیچیدگان در دل اسیرند : بخود پیچیدگان در دل اسیرند
روم راهی که او را منزلی نیست : روم راهی که او را منزلی نیست
می من از تنک جامان نگه دار : می من از تنک جامان نگه دار
ترا این کشمکش اندر طلب نیست : ترا این کشمکش اندر طلب نیست
ز من هنگامه ئی وه این جهان را : ز من هنگامه ئی وه این جهان را
جهانی تیره تر با آفتابی : جهانی تیره تر با آفتابی
غلامم جز رضای تو نجویم : غلامم جز رضای تو نجویم
دلی در سینه دارم بی سروری : دلی در سینه دارم بی سروری
چه گویم قصه دین و وطن را : چه گویم قصه دین و وطن را
مسلمانی که در بند فرنگ است : مسلمانی که در بند فرنگ است
نخواهم این جهان و آن جهان را : نخواهم این جهان و آن جهان را
چه میخواهی ازین مرد تن آسای : چه میخواهی ازین مرد تن آسای
به آن قوم از تو میخواهم گشادی : به آن قوم از تو میخواهم گشادی
نگاه تو عتاب آلود تا چند : نگاه تو عتاب آلود تا چند
سرود رفته باز آید که ناید؟ : سرود رفته باز آید که ناید
اگر می آید آن دانای رازی : اگر می آید آن دانای رازی
متاع من دل درد آشنای است : متاع من دل درد آشنای است
دل از دست کسی بردن نداند : دل از دست کسی بردن نداند
دل ما از کنار ما رمیده : دل ما از کنار ما رمیده
نداند جبرئیل این های و هو را : نداند جبرئیل این های و هو را
شب این انجمن آراستم من : شب این انجمن آراستم من
چنین دور آسمان کم دیده باشد : چنین دور آسمان کم دیده باشد
عطا کن شور رومی ، سوز خسرو : عطا کن شور رومی ، سوز خسرو
مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است : مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است
دگر ملت که کاری پیش گیرد: دگر ملت که کاری پیش گیرد
دگر قومی که ذکر لاالهش : دگر قومی که ذکر لاالهش
جهان تست در دست خسی چند : جهان تست در دست خسی چند
مریدی فاقه مستی گفت با شیخ : مریدی فاقه مستی گفت با شیخ
دگرگون کشور هندوستان است : دگرگون کشور هندوستان است
ز محکومی مسلمان خود فروش است : ز محکومی مسلمان خود فروش است
یکی اندازه کن سود و زیان را : یکی اندازه کن سود و زیان را
تو میدانی حیات جاودان چیست؟ : تو میدانی حیات جاودان چیست
بپایان چون رسد این عالم پیر : بپایان چون رسد این عالم پیر
بدن وامانده و جانم در تک و پوست : بدن وامانده و جانم در تک و پوست
الایا خیمگی خیمه فروهل: الایا خیمگی خیمه فروهل
نگاهی داشتم بر جوهر دل : نگاهی داشتم بر جوهر دل
ندانم دل شهید جلوه کیست : ندانم دل شهید جلوه کیست
مپرس از کاروان جلوه مستان : مپرس از کاروان جلوه مستان
به این پیری ره یثرب گرفتم : به این پیری ره یثرب گرفتم
گناه عشق و مستی عام کردند : گناه عشق و مستی عام کردند
چه پرسی از مقامات نوایم: متن این شعر در دسترس نیست
سحر با ناقه گفتم نرم تر رو : سحر با ناقه گفتم نرم تر رو
مهار ای ساربان او را نشاید : مهار ای ساربان او را نشاید
نم اشک است در چشم سیاهش : نم اشک است در چشم سیاهش
چه خوش صحرا که در وی کاروانها : چه خوش صحرا که در وی کاروانها
چه خوش صحرا که شامش صبح خند است : چه خوش صحرا که شامش صبح خند است
امیر کاروان آن اعجمی کیست؟ : امیر کاروان آن اعجمی کیست
مقام عشق و مستی منزل اوست : مقام عشق و مستی منزل اوست
غم پنهاں که بی گفتن عیان است : غم پنهاں که بی گفتن عیان است
به راغان لاله رست از نو بهاران : به راغان لاله رست از نو بهاران
گهی شعر عراقی را بخوانم : گهی شعر عراقی را بخوانم
غم راهی نشاط آمیزتر کن : غم راهی نشاط آمیزتر کن
بپا ای هم نفس باهم بنالیم : بپا ای هم نفس باهم بنالیم
حکیمان را بها کمتر نهادند : حکیمان را بها کمتر نهادند
جهان چار سو اندر بر من : جهان چار سو اندر بر من
درین وادی زمانی جاودانی : درین وادی زمانی جاودانی
مسلمان آن فقیر کج کلاهی : مسلمان آن فقیر کج کلاهی
تب و تاب دل از سوز غم تست : تب و تاب دل از سوز غم تست
شب هندی غلامان را سحر نیست : شب هندی غلامان را سحر نیست
چه گویم زان فقیری دردمندی : چه گویم زان فقیری دردمندی
چسان احوال او را بر لب آرم : چسان احوال او را بر لب آرم
هنوز این چرخ نیلی کج خرام است : هنوز این چرخ نیلی کج خرام است
نماند آن تاب و تب در خون نابش : نماند آن تاب و تب در خون نابش
دل خود را اسیر رنگ و بو کرد : دل خود را اسیر رنگ و بو کرد
بروی او در دل ناگشاد : بروی او در دل ناگشاد
گریبان چاک و بی فکر رفو زیست : گریبان چاک و بی فکر رفو زیست
حق آن ده که « مسکین و اسیر» است : حق آن ده که « مسکین و اسیر» است
دگر پاکیزه کن آب و گل او : دگر پاکیزه کن آب و گل او
عروس زندگی در خلوتش غیر : عروس زندگی در خلوتش غیر
به چشم او نه نور و نی سرور است : به چشم او نه نور و نی سرور است
مسلمان زاده و نامحرم مرگ : مسلمان زاده و نامحرم مرگ
ملوکیت سراپا شیشه بازی است : ملوکیت سراپا شیشه بازی است
تن مرد مسلمان پایدار است : تن مرد مسلمان پایدار است
مسلمان شرمسار از بی کلاهی است : مسلمان شرمسار از بی کلاهی است
مپرس از من که احوالش چسان است : مپرس از من که احوالش چسان است
به چشمش وانمودم زندگی را : به چشمش وانمودم زندگی را
مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است : مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است
متاع شیخ اساطیر کهن بود : متاع شیخ اساطیر کهن بود
دگرگون کرد لادینی جهان را : دگرگون کرد لادینی جهان را
حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی : حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی
فقیران تا به مسجد صف کشیدند : فقیران تا به مسجد صف کشیدند
مسلمانان به خویشان در ستیزند : مسلمانان به خویشان در ستیزند
جبین را پیش غیر الله سودیم : جبین را پیش غیر الله سودیم
بدست می کشان خالی ایاغ است : بدست می کشان خالی ایاغ است
سبوی خانقاهان خالی از می : سبوی خانقاهان خالی از می
مسلمانم غریب هر دیارم : مسلمانم غریب هر دیارم
به آن بالی که بخشیدی ، پریدم : به آن بالی که بخشیدی ، پریدم
شبی پیش خدا بگریستم زار : شبی پیش خدا بگریستم زار
نگویم از فرو فالی که بگذشت : نگویم از فرو فالی که بگذشت
نگهبان حرم معمار دیر است : نگهبان حرم معمار دیر است
ز سوز این فقیر ره نشینی : ز سوز این فقیر ره نشینی
گهی افتم گهی مستانه خیزم : گهی افتم گهی مستانه خیزم
مرا تنهائی و آه و فغان به : مرا تنهائی و آه و فغان به
پریدم در فضای دلپذیرش : پریدم در فضای دلپذیرش
به آن رازی که گفتم پی نبردند : به آن رازی که گفتم پی نبردند
نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم : نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم
تو گفتی از حیات جاودان گوی : تو گفتی از حیات جاودان گوی
رخم از درد پنهان زعفرانی : رخم از درد پنهان زعفرانی
زبان ما غریبان از نگاهیست : زبان ما غریبان از نگاهیست
خودی دادم ز خود نامحرمی را : خودی دادم ز خود نامحرمی را
درون ما بجز دود نفس نیست : درون ما بجز دود نفس نیست
غریبی دردمندی نی نوازی : غریبی دردمندی نی نوازی
نم و رنگ از دم بادی نجویم : نم و رنگ از دم بادی نجویم
در آن دریا که او را ساحلی نیست : در آن دریا که او را ساحلی نیست
مران از در که مشتاق حضوریم : مران از در که مشتاق حضوریم
به افرنگی بتان دل باختم من : به افرنگی بتان دل باختم من
می از میخانهٔ مغرب چشیدم : می از میخانهٔ مغرب چشیدم
فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم : فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم
نه با ملا نه با صوفی نشینم : نه با ملا نه با صوفی نشینم
دل ملا گرفتار غمی نیست : دل ملا گرفتار غمی نیست
سر منبر کلامش نیشدار است : سر منبر کلامش نیشدار است
دل صاحبدلان او برد یا من؟ : دل صاحبدلان او برد یا من
غریبم در میان محفل خویش : غریبم در میان محفل خویش
دل خود را بدست کس ندادم : دل خود را بدست کس ندادم
همان سوز جنون اندر سر من : همان سوز جنون اندر سر من
هنوز این خاک دارای شرر هست : هنوز این خاک دارای شرر هست
نگاهم زآنچه بینم بی نیاز است : نگاهم زآنچه بینم بی نیاز است
مرا در عصر بی سوز آفریدند : مرا در عصر بی سوز آفریدند
نگیرد لاله و گل رنگ و بویم : نگیرد لاله و گل رنگ و بویم
من اندر مشرق و مغرب غریبم : من اندر مشرق و مغرب غریبم
طلسم علم حاضر را شکستم : طلسم علم حاضر را شکستم
به چشم من نگه آوردهٔ تست : به چشم من نگه آوردهٔ تست
چو خود را در کنار خود کشیدم : چو خود را در کنار خود کشیدم
درین عالم بهشت خرمی هست : درین عالم بهشت خرمی هست
بده او را جوان پاکبازی : بده او را جوان پاکبازی
بیا ساقی بگردان جام می را : بیا ساقی بگردان جام می را
جهان از عشق و عشق از سینه تست : جهان از عشق و عشق از سینه تست
مرا این سوز از فیض دم تست : مرا این سوز از فیض دم تست
درین بتخانه دل با کس نبستم : درین بتخانه دل با کس نبستم
دمید آن لاله از مشت غبارم : دمید آن لاله از مشت غبارم
حضور ملت بیضا تپیدم : حضور ملت بیضا تپیدم
بصدق فطرت رندانه من: بصدق فطرت رندانهء من
دلی برکف نهادم ، دلبری نیست : دلی برکف نهادم ، دلبری نیست
چو رومی در حرم دادم اذان من : چو رومی در حرم دادم اذان من
گلستانی ز خاک من بر انگیز : گلستانی ز خاک من بر انگیز
مسلمان تا بساحل آرمید است : مسلمان تا بساحل آرمید است
که گفت او را که آید بوی یاری؟ : که گفت او را که آید بوی یاری
ز بحر خود بجوی من گهر ده : ز بحر خود بجوی من گهر ده
بجلوت نی نوازیهای من بین : بجلوت نی نوازیهای من بین
بهرحالی که بودم خوش سرودم : بهرحالی که بودم خوش سرودم
شریک درد و سوز لاله بودم : شریک درد و سوز لاله بودم
هنوز این خاک دارای شرر هست : هنوز این خاک دارای شرر هست
بکوی تو گداز یک نوا بس: بکوی تو گداز یک نوا بس
ز شوق آموختم آن های و هوئی : ز شوق آموختم آن های و هوئی
یکی بنگرد فرنگی کج کلاهان : یکی بنگرد فرنگی کج کلاهان
بده دستی ز پا افتادگان را : بده دستی ز پا افتادگان را
تو هم آن می بگیر از ساغر دوست : تو هم آن می بگیر از ساغر دوست
تو سلطان حجازی من فقیرم : تو سلطان حجازی من فقیرم
سراپا درد درمان ناپذیرم : سراپا درد درمان ناپذیرم
بیا باهم در آویزیم و رقصیم : بیا باهم در آویزیم و رقصیم
ترا اندر بیابانی مقام است : ترا اندر بیابانی مقام است
مسلمانیم و آزاد از مکانیم : مسلمانیم و آزاد از مکانیم
ز افرنگی صنم بیگانه تو شو : ز افرنگی صنم بیگانه تو شو
مجو از من کلام عارفانه: متن این شعر در منبع اولیه ناقص است
به منزل کوش مانند مه نو : به منزل کوش مانند مه نو
چو موج از بحر خود بالیده ام من : چو موج از بحر خود بالیده ام من
بیا ساقی بگردان ساتگین را : بیا ساقی بگردان ساتگین را
بیا ساقی نقاب از رخ برافکن : بیا ساقی نقاب از رخ برافکن
برون از سینه کش تکبیر خود را : برون از سینه کش تکبیر خود را
مسلمان از خودی مرد تمام است : مسلمان از خودی مرد تمام است
مسلمانان که خود را فاش دیدند : مسلمانان که خود را فاش دیدند
گشودم پردهء از روی تقدیر : گشودم پردهء از روی تقدیر
به ترکان بسته درها را گشادند : به ترکان بسته درها را گشادند
هر آن قومی که می ریزد بهارش : هر آن قومی که می ریزد بهارش
خدا آن ملتی را سروری داد : خدا آن ملتی را سروری داد
ز رازی حکمت قرآن بیاموز : ز رازی حکمت قرآن بیاموز
کسی کو بر خودی زد «لااله» را : کسی کو بر خودی زد «لااله» را
تو ای نادان دل آگاه دریاب : تو ای نادان دل آگاه دریاب
دل تو داغ پنهانی ندارد : دل تو داغ پنهانی ندارد
اناالحق جز مقام کبریا نیست : اناالحق جز مقام کبریا نیست
به آن ملت اناالحق سازگار است : به آن ملت اناالحق سازگار است
میان امتان والا مقام است : میان امتان والا مقام است
وجودش شعله از سوز درون است : وجودش شعله از سوز درون است
پرد در وسعت گردون یگانه : پرد در وسعت گردون یگانه
به باغان عندلیبی خوش صفیری : به باغان عندلیبی خوش صفیری
بجام نو کهن می از سبو ریز : بجام نو کهن می از سبو ریز
گرفتم حضرت ملا ترش روست : گرفتم حضرت ملا ترش روست
فرنگی صید بست از کعبه و دیر : فرنگی صید بست از کعبه و دیر
به بند صوفی و ملا اسیری : به بند صوفی و ملا اسیری
ز قر ن پیش خود ئینهویز : ز قر ن پیش خودئینهویز
ز من بر صوفی و ملا سلامی : ز من بر صوفی و ملا سلامی
ز دوزخ واعظ کافر گری گفت : ز دوزخ واعظ کافر گری گفت
مریدی خود شناسی پخته کاری : مریدی خود شناسی پخته کاری
پسر را گفت پیری خرقه بازی : پسر را گفت پیری خرقه بازی
بکام خود دگرن کهنه می ریز : بکام خود دگرن کهنه می ریز
بگیر از ساغرشن لاله رنگی : بگیر از ساغرشن لاله رنگی
نصیبی بردم از تاب و تب او : نصیبی بردم از تاب و تب او
سراپا درد و سوز شنائی : سراپا درد و سوز شنائی
بروی من در دل باز کردند : بروی من در دل باز کردند
ز رومی گیر اسرار فقیری : ز رومی گیر اسرار فقیری
خیالش با مه و انجم نشیند : خیالش با مه و انجم نشیند
خودی تا گشت مهجور خدائی : خودی تا گشت مهجور خدائی
می روشن ز تاک من فرو ریخت : می روشن ز تاک من فرو ریخت
تو ای باد بیابان از عرب خیز : تو ای باد بیابان از عرب خیز
خلافت فقر با تاج و سریر است : خلافت فقر با تاج و سریر است
جوانمردی که خود را فاش بیند : جوانمردی که خود را فاش بیند
به روی عقل و دل بگشای هر در : به روی عقل و دل بگشای هر در
خنکن ملتی بر خود رسیده : خنکن ملتی بر خود رسیده
چه خوش زد ترک ملاحی سرودی : چه خوش زد ترک ملاحی سرودی
جهانگیری بخاک ما سرشتند : جهانگیری بخاک ما سرشتند
مسلمانی که خود را امتحان کرد : مسلمانی که خود را امتحان کرد
بگو از من نواخوان عرب را : بگو از من نواخوان عرب را
به جانهافریدم های و هو را : به جانهافریدم های و هو را
تو هم بگذارن صورت نگاری : تو هم بگذارن صورت نگاری
بخاک ما دلی ، در دل غمی هست : بخاک ما دلی ، در دل غمی هست
مسلمان بنده مولا صفات است : مسلمان بنده مولا صفات است
بده با خاک اون سوز و تابی : بده با خاک اون سوز و تابی
مسلمانی غم دل در خریدن : مسلمانی غم دل در خریدن
کسی کو فاش دید اسرار جانرا : کسی کو فاش دید اسرار جانرا
نگهدارنچه درب و گل تست : نگهدارنچه درب و گل تست
شب این کوه و دشت سینه تابی : شب این کوه و دشت سینه تابی
نکو میخوان خط سیمای خود را : نکو میخوان خط سیمای خود را
سحرگاهان که روشن شد در و دشت : سحرگاهان که روشن شد در و دشت
عرب را حق دلیل کاروان کرد : عرب را حق دلیل کاروان کرد
درن شبها خروش صبح فرداست : درن شبها خروش صبح فرداست
دگرئین تسلیم و رضا گیر : دگرئین تسلیم و رضا گیر
چمنها زان جنون ویرانه گردد : چمنها زان جنون ویرانه گردد
نخستین لاله صبح بهارم : نخستین لاله صبح بهارم
پریشانم چو گرد ره گذاری : پریشانم چو گرد ره گذاری
خوشآن قومی پریشان روزگاری : خوشن قومی پریشان روزگاری
به بحر خویش چون موجی تپیدم : به بحر خویش چون موجی تپیدم
نگاهش پر کند خالی سبوها : نگاهش پر کند خالی سبوها
چو بر گیرد زمام کاروان را : چو بر گیرد زمام کاروان را
مبارکباد کنن پاک جان را : مبارکباد کنن پاک جان را
دل اندر سینه گوید دلبری هست : دل اندر سینه گوید دلبری هست
عرب خود را به نور مصطفی سوخت : عرب خود را به نور مصطفی سوخت
خلافت بر مقام ما گواهی است : خلافت بر مقام ما گواهی است
در افتد با ملوکیت کلیمی : در افتد با ملوکیت کلیمی
هنوز اندر جهان دم غلام است : هنوز اندر جهاندم غلام است
محبت از نگاهش پایدار است : محبت از نگاهش پایدار است
به ملک خویش عثمانی امیر است : به ملک خویش عثمانی امیر است
خنک مردان که سحر او شکستند : خنک مردان که سحر او شکستند
به ترکانرزوئی تازه دادند : به ترکانرزوئی تازه دادند
بهل ای دخترک این دلبری ها : بهل ای دخترک این دلبری ها
نگاه تست شمشیر خدا داد : نگاه تست شمشیر خدا داد
ضمیر عصر حاضر بی نقاب است : ضمیر عصر حاضر بی نقاب است
جهان را محکمی از امهات است : جهان را محکمی از امهات است
مرا داد این خرد پرور جنونی : مرا داد این خرد پرور جنونی
خنکن ملتی کز وارداتش : خنکن ملتی کز وارداتش
اگر پندی ز درویشی پذیری : اگر پندی ز درویشی پذیری
ز شام ما برونور سحر را : ز شام ما برونور سحر را
چه عصر است این که دین فریادی اوست : چه عصر است این که دین فریادی اوست
نگاهش نقشبند کافری ها : نگاهش نقشبند کافری ها
جوانان را بدموز است این عصر : جوانان را بدموز است این عصر
مسلمان فقر و سلطانی بهم کرد : مسلمان فقر و سلطانی بهم کرد
چه گویم رقص تو چون است و چون نیست : چه گویم رقص تو چون است و چون نیست
در صد فتنه را بر خود گشادی : در صد فتنه را بر خود گشادی
برهمن را نگویم هیچ کاره : برهمن را نگویم هیچ کاره
نگه دارد برهمن کار خود را : نگه دارد برهمن کار خود را
برهمن گفت برخیز از در غیر : برهمن گفت برخیز از در غیر
تب و تابی که باشد جاودانه : تب و تابی که باشد جاودانه
ز علم چاره سازی بی گدازی : ز علم چاره سازی بی گدازی
بهن مؤمن خدا کاری ندارد : بهن مؤمن خدا کاری ندارد
ز من گیر این که مردی کور چشمی : ز من گیر این که مردی کور چشمی
ازن فکر فلک پیما چه حاصل؟ : ازن فکر فلک پیما چه حاصل
ادب پیرایه نادان و داناست : ادب پیرایه نادان و داناست
ترا نومیدی از طفلان روا نیست : ترا نومیدی از طفلان روا نیست
به پور خویش دین و دانشموز : به پور خویش دین و دانشموز
نوا از سینه مرغ چمن برد : نوا از سینه مرغ چمن برد
خدایا وقتن درویش خوش باد : خدایا وقتن درویش خوش باد
کسی کو «لا اله» را در گره بست : کسی کو «لا اله» را در گره بست
چو می بینی که رهزن کاروان کشت : چو می بینی که رهزن کاروان کشت
جوانی خوش گلی رنگین کلاهی : جوانی خوش گلی رنگین کلاهی
شتر را بچه او گفت در دشت : شتر را بچه او گفت در دشت
پریدن از سر بامی به بامی : پریدن از سر بامی به بامی
نگر خود را بچشم محرمانه : نگر خود را بچشم محرمانه
نهنگی بچه خود را چه خوش گفت : نهنگی بچه خود را چه خوش گفت
تو در دریا نئی او در بر تست : تو در دریا نئی او در بر تست
نه از ساقی نه از پیمانه گفتم : نه از ساقی نه از پیمانه گفتم
بخود باز او دامان دلی گیر : بخود باز او دامان دلی گیر
حرم جز قبله قلب و نظر نیست : حرم جز قبله قلب و نظر نیست
حضور عالم انسانی: دمیت احترام دمی
بیا ساقی بیارن کهنه می را : بیا ساقی بیارن کهنه می را
یکی از حجرهٔ خلوت برونی : یکی از حجرهٔ خلوت برونی
زمانه فتنه ها ورد و بگذشت : زمانه فتنه هاورد و بگذشت
بسا کس اندوه فردا کشیدند: بسا کس اندوه فردا کشیدند
چو بلبل نالهٔ زاری نداری : چو بلبل نالهٔ زاری نداری
بیا بر خویش پیچیدن بیاموز : بیا بر خویش پیچیدن بیاموز
گله از سختی ایام بگذار : گله از سختی ایام بگذار
کبوتر بچه خود را چه خوش گفت : کبوتر بچه خود را چه خوش گفت
فتادی از مقام کبریائی : فتادی از مقام کبریائی
خوشا روزی که خود را باز گیری : خوشا روزی که خود را باز گیری
تو هم مثل من از خود در حجابی : تو هم مثل من از خود در حجابی
چه خوش گفت اشتری با کره خویش : چه خوش گفت اشتری با کره خویش
مرا یاد است از دانای افرنگ : مرا یاد است از دانای افرنگ
الا ای کشته نامحرمی چند : الا ای کشته نامحرمی چند
دجود است اینکه بینی یا نمود است : دجود است اینکه بینی یا نمود است
به ضرب تیشه بشکن بیستون را : به ضرب تیشه بشکن بیستون را
منه از کف چراغ رزو را : منه از کف چراغرزو را
دل دریا سکون بیگانه از تست : دل دریا سکون بیگانه از تست
دو گیتی را بخود باید کشیدن : دو گیتی را بخود باید کشیدن
به ما ای لاله خود را وانمودی : به ما ای لاله خود را وانمودی
نگرید مرد از رنج و غم و درد : نگرید مرد از رنج و غم و درد
نپنداری که مرد امتحان مرد : نپنداری که مرد امتحان مرد
اگر خاک تو از جان محرمی نیست : اگر خاک تو از جان محرمی نیست
پریشان هر دم ما از غمی چند : پریشان هر دم ما از غمی چند
جوانمردی که دل با خویشتن بست : جوانمردی که دل با خویشتن بست
ازن غم ها دل ما دردمند است : ازن غم ها دل ما دردمند است
مگو با من خدای ما چنین کرد : مگو با من خدای ما چنین کرد
برون کن کینه را از سینهٔ خویش : برون کن کینه را از سینهٔ خویش
سحرها در گریبان شب اوست : سحرها در گریبان شب اوست
بباد صبحدم شبنم بنالید : بباد صبحدم شبنم بنالید
دلن بحر است کو ساحل نورزد : دلن بحر است کو ساحل نورزد
دل ماتش و تن موج دودش : دل ماتش و تن موج دودش
زمانه کار او را میبرد پیش : زمانه کار او را میبرد پیش
نه نیروی خودی را زمودی : نه نیروی خودی رازمودی
تو میگوئی که دل از خاک و خون است : تو میگوئی که دل از خاک و خون است
جهان مهر و مه زناری اوست : جهان مهر و مه زناری اوست
من و تو کشت یزدان ، حاصل است این : من و تو کشت یزدان ، حاصل است این
گهی جویندهٔ حسن غریبی : گهی جویندهٔ حسن غریبی
جهان دل ، جهان رنگ و بو نیست : جهان دل ، جهان رنگ و بو نیست
نگه دید و خرد پیمانهورد : نگه دید و خرد پیمانهورد
محبت چیست تاثیر نگاهی است : محبت چیست تاثیر نگاهی است
خودی روشن ز نور کبریائی است : خودی روشن ز نور کبریائی است
چه قومی در گذشت از گفتگوها : چه قومی در گذشت از گفتگوها
خودی را از وجود حق وجودی : خودی را از وجود حق وجودی
دلی چون صحبت گل می پذیرد : دلی چون صحبت گل می پذیرد
وصال ما وصال اندر فراق است : وصال ما وصال اندر فراق است
کف خاکی که دارم از در اوست : کف خاکی که دارم از در اوست
یقین دانم که روزی حضرت او : یقین دانم که روزی حضرت او
به روما گفت با من راهب پیر : به روما گفت با من راهب پیر
شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت : شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت
ثباتش ده که میر شش جهات است : ثباتش ده که میر شش جهات است
بگو ابلیس را از من پیامی : بگو ابلیس را از من پیامی
جهان تا از عدم بیرون کشیدند : جهان تا از عدم بیرون کشیدند
جدائی شوق را روشن بصر کرد : جدائی شوق را روشن بصر کرد
ترا ازستان خود براندند : ترا ازستان خود براندند
تو می دانی صواب و ناصوابم : تو می دانی صواب و ناصوابم
بیا تا نرد را شاهانه بازیم : بیا تا نرد را شاهانه بازیم
فساد عصر حاضر شکار است : فساد عصر حاضرشکار است
به هر کو رهزنان چشم و گوش اند : به هر کو رهزنان چشم و گوش اند
چه شیطانی خرامش واژگونی : چه شیطانی خرامش واژگونی
چه زهرابی که در پیمانه اوست : چه زهرابی که در پیمانه اوست
بشر تا از مقام خود فتاد است : بشر تا از مقام خود فتاد است
مشو نخچیر ابلیسان این عصر : مشو نخچیر ابلیسان این عصر
حریف ضرب او مرد تمام است : حریف ضرب او مرد تمام است
ز فهم دون نهادان گرچه دور است : ز فهم دون نهادان گرچه دور است
بیا تا کار این امت بسازیم : بیا تا کار این امت بسازیم
قلندر جره باز سمانها : قلندر جره باز سمانها
ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت : ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت
چو اشک اندر دل فطرت تپیدم : چو اشک اندر دل فطرت تپیدم
مرا از منطقید بوی خامی : مرا از منطقید بوی خامی
بیا از من بگیرن دیر ساله : بیا از من بگیرن دیر ساله
بدست من همان دیرینه چنگ است : بدست من همان دیرینه چنگ است
بگو از من به پرویزان این عصر : بگو از من به پرویزان این عصر
فقیرم ساز و سامانم نگاهی است : فقیرم ساز و سامانم نگاهی است
در دل را بروی کس نبستم : در دل را بروی کس نبستم
درین گلشن ندارم ب و جاهی : درین گلشن ندارمب و جاهی
دو صد دانا درین محفل سخن گفت : دو صد دانا درین محفل سخن گفت
ندانم نکته های علم و فن را : ندانم نکته های علم و فن را
نپنداری که مرغ صبح خوانم : نپنداری که مرغ صبح خوانم
بچشم من جهان جز رهگذر نیست : بچشم من جهان جز رهگذر نیست
به این نابودمندی بودنموز : به این نابودمندی بودنموز
کهن پروردهء این خاکدانم : کهن پروردهء این خاکدانم
ندانی تا نباشی محرم مرد : ندانی تا نباشی محرم مرد
نگاهیفرین جان در بدن بین : نگاهیفرین جان در بدن بین
خرد بیگانهء ذوق یقین است : خرد بیگانهء ذوق یقین است
قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟ : قماش و نقره و لعل و گهر چیست
خودی را نشهٔ من عین هوش است : خودی را نشهٔ من عین هوش است
ترا با خرقه و عمامه کاری : ترا با خرقه و عمامه کاری
چو دیدم جوهرئینهٔ خویش : چو دیدم جوهرئینهٔ خویش
چو رخت خویش بر بستم ازین خاک : چو رخت خویش بر بستم ازین خاک
اگر دانا دل و صافی ضمیر است : اگر دانا دل و صافی ضمیر است
سجودیوری دارا و جم را : سجودیوری دارا و جم را
شیندم بیتکی از مرد پیری : شیندم بیتکی از مرد پیری
نهان اندر دو حرفی سر کار است : نهان اندر دو حرفی سر کار است
نهان اندر دو حرفی سر کار است : نهان اندر دو حرفی سر کار است
ز پیری یاد دارم این دو اندرز : ز پیری یاد دارم این دو اندرز
به ساحل گفت موج بیقراری : به ساحل گفت موج بیقراری
اگر اینب و جاهی از فرنگ است : اگر اینب و جاهی از فرنگ است
فرنگی را دلی زیر نگین نیست : فرنگی را دلی زیر نگین نیست
من و تو از دل و دین نا امیدیم : من و تو از دل و دین نا امیدیم
مسلمانی که داندرمز دین را : مسلمانی که داندرمز دین را
دل بیگانه خوزین خاکدان نیست : دل بیگانه خوزین خاکدان نیست
مقام شوق بی صدق و یقین نیست : مقام شوق بی صدق و یقین نیست
مسلمان را همین عرفان و ادراک : مسلمان را همین عرفان و ادراک
به افرنگی بتان خود را سپردی : به افرنگی بتان خود را سپردی
نه هرکس خود گردهم خود گد از است : نه هرکس خود گردهم خود گد از است
بسوزد مومن از سوز و جودش: بسوزد مومن از سوز و جودش
چه پرسی از نماز عاشقانه : چه پرسی از نماز عاشقانه
دوگیتی را صلا از قرأت اوست : دوگیتی را صلا از قرأت اوست
فرنگئین رزاقی بداند : فرنگئین رزاقی بداند
چه حاجت طول دادن داستان را : چه حاجت طول دادن داستان را
بهشتی بهر پاکان حرم هست : بهشتی بهر پاکان حرم هست
قلندر میل تقریری ندارد : قلندر میل تقریری ندارد