دانلود جدید

دانلود جدید

دانلود جدید

دانلود جدید

ارمغان حجازاقبال لاهوری » ارمغان حجاز 1395

گنجور

   

ارمغان حجاز

 
اقبال لاهوری
 

دل ما بیدلان بردند و رفتند : دل ما بیدلان بردند و رفتند

سخن ها رفت از بود و نبودم : سخن ها رفت از بود و نبودم

دل من در گشاد چون و چند است : دل من در گشاد چون و چند است

چه شور است این که در آب و گل افتاد : چه شور است این که در آب و گل افتاد

جهان از خود برون آوردهٔ کیست؟ : جهان از خود برون آوردهٔ کیست

دل بی قید من در پیچ و تابیست : دل بی قید من در پیچ و تابیست

صبنت الکاس عنا ام عمرو : صبنت الکاس عنا ام عمرو

بخود پیچیدگان در دل اسیرند : بخود پیچیدگان در دل اسیرند

روم راهی که او را منزلی نیست : روم راهی که او را منزلی نیست

می من از تنک جامان نگه دار : می من از تنک جامان نگه دار

ترا این کشمکش اندر طلب نیست : ترا این کشمکش اندر طلب نیست

ز من هنگامه ئی وه این جهان را : ز من هنگامه ئی وه این جهان را

جهانی تیره تر با آفتابی : جهانی تیره تر با آفتابی

غلامم جز رضای تو نجویم : غلامم جز رضای تو نجویم

دلی در سینه دارم بی سروری : دلی در سینه دارم بی سروری

چه گویم قصه دین و وطن را : چه گویم قصه دین و وطن را

مسلمانی که در بند فرنگ است : مسلمانی که در بند فرنگ است

نخواهم این جهان و آن جهان را : نخواهم این جهان و آن جهان را

چه میخواهی ازین مرد تن آسای : چه میخواهی ازین مرد تن آسای

به آن قوم از تو میخواهم گشادی : به آن قوم از تو میخواهم گشادی

نگاه تو عتاب آلود تا چند : نگاه تو عتاب آلود تا چند

سرود رفته باز آید که ناید؟ : سرود رفته باز آید که ناید

اگر می آید آن دانای رازی : اگر می آید آن دانای رازی

متاع من دل درد آشنای است : متاع من دل درد آشنای است

دل از دست کسی بردن نداند : دل از دست کسی بردن نداند

دل ما از کنار ما رمیده : دل ما از کنار ما رمیده

نداند جبرئیل این های و هو را : نداند جبرئیل این های و هو را

شب این انجمن آراستم من : شب این انجمن آراستم من

چنین دور آسمان کم دیده باشد : چنین دور آسمان کم دیده باشد

عطا کن شور رومی ، سوز خسرو : عطا کن شور رومی ، سوز خسرو

مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است : مسلمان فاقه مست و ژنده پوش است

دگر ملت که کاری پیش گیرد: دگر ملت که کاری پیش گیرد

دگر قومی که ذکر لاالهش : دگر قومی که ذکر لاالهش

جهان تست در دست خسی چند : جهان تست در دست خسی چند

مریدی فاقه مستی گفت با شیخ : مریدی فاقه مستی گفت با شیخ

دگرگون کشور هندوستان است : دگرگون کشور هندوستان است

ز محکومی مسلمان خود فروش است : ز محکومی مسلمان خود فروش است

یکی اندازه کن سود و زیان را : یکی اندازه کن سود و زیان را

تو میدانی حیات جاودان چیست؟ : تو میدانی حیات جاودان چیست

بپایان چون رسد این عالم پیر : بپایان چون رسد این عالم پیر

بدن وامانده و جانم در تک و پوست : بدن وامانده و جانم در تک و پوست

الایا خیمگی خیمه فروهل: الایا خیمگی خیمه فروهل

نگاهی داشتم بر جوهر دل : نگاهی داشتم بر جوهر دل

ندانم دل شهید جلوه کیست : ندانم دل شهید جلوه کیست

مپرس از کاروان جلوه مستان : مپرس از کاروان جلوه مستان

به این پیری ره یثرب گرفتم : به این پیری ره یثرب گرفتم

گناه عشق و مستی عام کردند : گناه عشق و مستی عام کردند

چه پرسی از مقامات نوایم: متن این شعر در دسترس نیست

سحر با ناقه گفتم نرم تر رو : سحر با ناقه گفتم نرم تر رو

مهار ای ساربان او را نشاید : مهار ای ساربان او را نشاید

نم اشک است در چشم سیاهش : نم اشک است در چشم سیاهش

چه خوش صحرا که در وی کاروانها : چه خوش صحرا که در وی کاروانها

چه خوش صحرا که شامش صبح خند است : چه خوش صحرا که شامش صبح خند است

امیر کاروان آن اعجمی کیست؟ : امیر کاروان آن اعجمی کیست

مقام عشق و مستی منزل اوست : مقام عشق و مستی منزل اوست

غم پنهاں که بی گفتن عیان است : غم پنهاں که بی گفتن عیان است

به راغان لاله رست از نو بهاران : به راغان لاله رست از نو بهاران

گهی شعر عراقی را بخوانم : گهی شعر عراقی را بخوانم

غم راهی نشاط آمیزتر کن : غم راهی نشاط آمیزتر کن

بپا ای هم نفس باهم بنالیم : بپا ای هم نفس باهم بنالیم

حکیمان را بها کمتر نهادند : حکیمان را بها کمتر نهادند

جهان چار سو اندر بر من : جهان چار سو اندر بر من

درین وادی زمانی جاودانی : درین وادی زمانی جاودانی

مسلمان آن فقیر کج کلاهی : مسلمان آن فقیر کج کلاهی

تب و تاب دل از سوز غم تست : تب و تاب دل از سوز غم تست

شب هندی غلامان را سحر نیست : شب هندی غلامان را سحر نیست

چه گویم زان فقیری دردمندی : چه گویم زان فقیری دردمندی

چسان احوال او را بر لب آرم : چسان احوال او را بر لب آرم

هنوز این چرخ نیلی کج خرام است : هنوز این چرخ نیلی کج خرام است

نماند آن تاب و تب در خون نابش : نماند آن تاب و تب در خون نابش

دل خود را اسیر رنگ و بو کرد : دل خود را اسیر رنگ و بو کرد

بروی او در دل ناگشاد : بروی او در دل ناگشاد

گریبان چاک و بی فکر رفو زیست : گریبان چاک و بی فکر رفو زیست

حق آن ده که « مسکین و اسیر» است : حق آن ده که « مسکین و اسیر» است

دگر پاکیزه کن آب و گل او : دگر پاکیزه کن آب و گل او

عروس زندگی در خلوتش غیر : عروس زندگی در خلوتش غیر

به چشم او نه نور و نی سرور است : به چشم او نه نور و نی سرور است

مسلمان زاده و نامحرم مرگ : مسلمان زاده و نامحرم مرگ

ملوکیت سراپا شیشه بازی است : ملوکیت سراپا شیشه بازی است

تن مرد مسلمان پایدار است : تن مرد مسلمان پایدار است

مسلمان شرمسار از بی کلاهی است : مسلمان شرمسار از بی کلاهی است

مپرس از من که احوالش چسان است : مپرس از من که احوالش چسان است

به چشمش وانمودم زندگی را : به چشمش وانمودم زندگی را

مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است : مسلمان گرچه بی خیل و سپاهی است

متاع شیخ اساطیر کهن بود : متاع شیخ اساطیر کهن بود

دگرگون کرد لادینی جهان را : دگرگون کرد لادینی جهان را

حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی : حرم از دیر گیرد رنگ و بوئی

فقیران تا به مسجد صف کشیدند : فقیران تا به مسجد صف کشیدند

مسلمانان به خویشان در ستیزند : مسلمانان به خویشان در ستیزند

جبین را پیش غیر الله سودیم : جبین را پیش غیر الله سودیم

بدست می کشان خالی ایاغ است : بدست می کشان خالی ایاغ است

سبوی خانقاهان خالی از می : سبوی خانقاهان خالی از می

مسلمانم غریب هر دیارم : مسلمانم غریب هر دیارم

به آن بالی که بخشیدی ، پریدم : به آن بالی که بخشیدی ، پریدم

شبی پیش خدا بگریستم زار : شبی پیش خدا بگریستم زار

نگویم از فرو فالی که بگذشت : نگویم از فرو فالی که بگذشت

نگهبان حرم معمار دیر است : نگهبان حرم معمار دیر است

ز سوز این فقیر ره نشینی : ز سوز این فقیر ره نشینی

گهی افتم گهی مستانه خیزم : گهی افتم گهی مستانه خیزم

مرا تنهائی و آه و فغان به : مرا تنهائی و آه و فغان به

پریدم در فضای دلپذیرش : پریدم در فضای دلپذیرش

به آن رازی که گفتم پی نبردند : به آن رازی که گفتم پی نبردند

نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم : نه شعر است اینکه بر وی دل نهادم

تو گفتی از حیات جاودان گوی : تو گفتی از حیات جاودان گوی

رخم از درد پنهان زعفرانی : رخم از درد پنهان زعفرانی

زبان ما غریبان از نگاهیست : زبان ما غریبان از نگاهیست

خودی دادم ز خود نامحرمی را : خودی دادم ز خود نامحرمی را

درون ما بجز دود نفس نیست : درون ما بجز دود نفس نیست

غریبی دردمندی نی نوازی : غریبی دردمندی نی نوازی

نم و رنگ از دم بادی نجویم : نم و رنگ از دم بادی نجویم

در آن دریا که او را ساحلی نیست : در آن دریا که او را ساحلی نیست

مران از در که مشتاق حضوریم : مران از در که مشتاق حضوریم

به افرنگی بتان دل باختم من : به افرنگی بتان دل باختم من

می از میخانهٔ مغرب چشیدم : می از میخانهٔ مغرب چشیدم

فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم : فقیرم از تو خواهم هر چه خواهم

نه با ملا نه با صوفی نشینم : نه با ملا نه با صوفی نشینم

دل ملا گرفتار غمی نیست : دل ملا گرفتار غمی نیست

سر منبر کلامش نیشدار است : سر منبر کلامش نیشدار است

دل صاحبدلان او برد یا من؟ : دل صاحبدلان او برد یا من

غریبم در میان محفل خویش : غریبم در میان محفل خویش

دل خود را بدست کس ندادم : دل خود را بدست کس ندادم

همان سوز جنون اندر سر من : همان سوز جنون اندر سر من

هنوز این خاک دارای شرر هست : هنوز این خاک دارای شرر هست

نگاهم زآنچه بینم بی نیاز است : نگاهم زآنچه بینم بی نیاز است

مرا در عصر بی سوز آفریدند : مرا در عصر بی سوز آفریدند

نگیرد لاله و گل رنگ و بویم : نگیرد لاله و گل رنگ و بویم

من اندر مشرق و مغرب غریبم : من اندر مشرق و مغرب غریبم

طلسم علم حاضر را شکستم : طلسم علم حاضر را شکستم

به چشم من نگه آوردهٔ تست : به چشم من نگه آوردهٔ تست

چو خود را در کنار خود کشیدم : چو خود را در کنار خود کشیدم

درین عالم بهشت خرمی هست : درین عالم بهشت خرمی هست

بده او را جوان پاکبازی : بده او را جوان پاکبازی

بیا ساقی بگردان جام می را : بیا ساقی بگردان جام می را

جهان از عشق و عشق از سینه تست : جهان از عشق و عشق از سینه تست

مرا این سوز از فیض دم تست : مرا این سوز از فیض دم تست

درین بتخانه دل با کس نبستم : درین بتخانه دل با کس نبستم

دمید آن لاله از مشت غبارم : دمید آن لاله از مشت غبارم

حضور ملت بیضا تپیدم : حضور ملت بیضا تپیدم

بصدق فطرت رندانه من: بصدق فطرت رندانهء من

دلی برکف نهادم ، دلبری نیست : دلی برکف نهادم ، دلبری نیست

چو رومی در حرم دادم اذان من : چو رومی در حرم دادم اذان من

گلستانی ز خاک من بر انگیز : گلستانی ز خاک من بر انگیز

مسلمان تا بساحل آرمید است : مسلمان تا بساحل آرمید است

که گفت او را که آید بوی یاری؟ : که گفت او را که آید بوی یاری

ز بحر خود بجوی من گهر ده : ز بحر خود بجوی من گهر ده

بجلوت نی نوازیهای من بین : بجلوت نی نوازیهای من بین

بهرحالی که بودم خوش سرودم : بهرحالی که بودم خوش سرودم

شریک درد و سوز لاله بودم : شریک درد و سوز لاله بودم

هنوز این خاک دارای شرر هست : هنوز این خاک دارای شرر هست

بکوی تو گداز یک نوا بس: بکوی تو گداز یک نوا بس

ز شوق آموختم آن های و هوئی : ز شوق آموختم آن های و هوئی

یکی بنگرد فرنگی کج کلاهان : یکی بنگرد فرنگی کج کلاهان

بده دستی ز پا افتادگان را : بده دستی ز پا افتادگان را

تو هم آن می بگیر از ساغر دوست : تو هم آن می بگیر از ساغر دوست

تو سلطان حجازی من فقیرم : تو سلطان حجازی من فقیرم

سراپا درد درمان ناپذیرم : سراپا درد درمان ناپذیرم

بیا باهم در آویزیم و رقصیم : بیا باهم در آویزیم و رقصیم

ترا اندر بیابانی مقام است : ترا اندر بیابانی مقام است

مسلمانیم و آزاد از مکانیم : مسلمانیم و آزاد از مکانیم

ز افرنگی صنم بیگانه تو شو : ز افرنگی صنم بیگانه تو شو

مجو از من کلام عارفانه: متن این شعر در منبع اولیه ناقص است

به منزل کوش مانند مه نو : به منزل کوش مانند مه نو

چو موج از بحر خود بالیده ام من : چو موج از بحر خود بالیده ام من

بیا ساقی بگردان ساتگین را : بیا ساقی بگردان ساتگین را

بیا ساقی نقاب از رخ برافکن : بیا ساقی نقاب از رخ برافکن

برون از سینه کش تکبیر خود را : برون از سینه کش تکبیر خود را

مسلمان از خودی مرد تمام است : مسلمان از خودی مرد تمام است

مسلمانان که خود را فاش دیدند : مسلمانان که خود را فاش دیدند

گشودم پردهء از روی تقدیر : گشودم پردهء از روی تقدیر

به ترکان بسته درها را گشادند : به ترکان بسته درها را گشادند

هر آن قومی که می ریزد بهارش : هر آن قومی که می ریزد بهارش

خدا آن ملتی را سروری داد : خدا آن ملتی را سروری داد

ز رازی حکمت قرآن بیاموز : ز رازی حکمت قرآن بیاموز

کسی کو بر خودی زد «لااله» را : کسی کو بر خودی زد «لااله» را

تو ای نادان دل آگاه دریاب : تو ای نادان دل آگاه دریاب

دل تو داغ پنهانی ندارد : دل تو داغ پنهانی ندارد

اناالحق جز مقام کبریا نیست : اناالحق جز مقام کبریا نیست

به آن ملت اناالحق سازگار است : به آن ملت اناالحق سازگار است

میان امتان والا مقام است : میان امتان والا مقام است

وجودش شعله از سوز درون است : وجودش شعله از سوز درون است

پرد در وسعت گردون یگانه : پرد در وسعت گردون یگانه

به باغان عندلیبی خوش صفیری : به باغان عندلیبی خوش صفیری

بجام نو کهن می از سبو ریز : بجام نو کهن می از سبو ریز

گرفتم حضرت ملا ترش روست : گرفتم حضرت ملا ترش روست

فرنگی صید بست از کعبه و دیر : فرنگی صید بست از کعبه و دیر

به بند صوفی و ملا اسیری : به بند صوفی و ملا اسیری

ز قر ن پیش خود ئینهویز : ز قر ن پیش خودئینهویز

ز من بر صوفی و ملا سلامی : ز من بر صوفی و ملا سلامی

ز دوزخ واعظ کافر گری گفت : ز دوزخ واعظ کافر گری گفت

مریدی خود شناسی پخته کاری : مریدی خود شناسی پخته کاری

پسر را گفت پیری خرقه بازی : پسر را گفت پیری خرقه بازی

بکام خود دگرن کهنه می ریز : بکام خود دگرن کهنه می ریز

بگیر از ساغرشن لاله رنگی : بگیر از ساغرشن لاله رنگی

نصیبی بردم از تاب و تب او : نصیبی بردم از تاب و تب او

سراپا درد و سوز شنائی : سراپا درد و سوز شنائی

بروی من در دل باز کردند : بروی من در دل باز کردند

ز رومی گیر اسرار فقیری : ز رومی گیر اسرار فقیری

خیالش با مه و انجم نشیند : خیالش با مه و انجم نشیند

خودی تا گشت مهجور خدائی : خودی تا گشت مهجور خدائی

می روشن ز تاک من فرو ریخت : می روشن ز تاک من فرو ریخت

تو ای باد بیابان از عرب خیز : تو ای باد بیابان از عرب خیز

خلافت فقر با تاج و سریر است : خلافت فقر با تاج و سریر است

جوانمردی که خود را فاش بیند : جوانمردی که خود را فاش بیند

به روی عقل و دل بگشای هر در : به روی عقل و دل بگشای هر در

خنکن ملتی بر خود رسیده : خنکن ملتی بر خود رسیده

چه خوش زد ترک ملاحی سرودی : چه خوش زد ترک ملاحی سرودی

جهانگیری بخاک ما سرشتند : جهانگیری بخاک ما سرشتند

مسلمانی که خود را امتحان کرد : مسلمانی که خود را امتحان کرد

بگو از من نواخوان عرب را : بگو از من نواخوان عرب را

به جانهافریدم های و هو را : به جانهافریدم های و هو را

تو هم بگذارن صورت نگاری : تو هم بگذارن صورت نگاری

بخاک ما دلی ، در دل غمی هست : بخاک ما دلی ، در دل غمی هست

مسلمان بنده مولا صفات است : مسلمان بنده مولا صفات است

بده با خاک اون سوز و تابی : بده با خاک اون سوز و تابی

مسلمانی غم دل در خریدن : مسلمانی غم دل در خریدن

کسی کو فاش دید اسرار جانرا : کسی کو فاش دید اسرار جانرا

نگهدارنچه درب و گل تست : نگهدارنچه درب و گل تست

شب این کوه و دشت سینه تابی : شب این کوه و دشت سینه تابی

نکو میخوان خط سیمای خود را : نکو میخوان خط سیمای خود را

سحرگاهان که روشن شد در و دشت : سحرگاهان که روشن شد در و دشت

عرب را حق دلیل کاروان کرد : عرب را حق دلیل کاروان کرد

درن شبها خروش صبح فرداست : درن شبها خروش صبح فرداست

دگرئین تسلیم و رضا گیر : دگرئین تسلیم و رضا گیر

چمنها زان جنون ویرانه گردد : چمنها زان جنون ویرانه گردد

نخستین لاله صبح بهارم : نخستین لاله صبح بهارم

پریشانم چو گرد ره گذاری : پریشانم چو گرد ره گذاری

خوشآن قومی پریشان روزگاری : خوشن قومی پریشان روزگاری

به بحر خویش چون موجی تپیدم : به بحر خویش چون موجی تپیدم

نگاهش پر کند خالی سبوها : نگاهش پر کند خالی سبوها

چو بر گیرد زمام کاروان را : چو بر گیرد زمام کاروان را

مبارکباد کنن پاک جان را : مبارکباد کنن پاک جان را

دل اندر سینه گوید دلبری هست : دل اندر سینه گوید دلبری هست

عرب خود را به نور مصطفی سوخت : عرب خود را به نور مصطفی سوخت

خلافت بر مقام ما گواهی است : خلافت بر مقام ما گواهی است

در افتد با ملوکیت کلیمی : در افتد با ملوکیت کلیمی

هنوز اندر جهان دم غلام است : هنوز اندر جهاندم غلام است

محبت از نگاهش پایدار است : محبت از نگاهش پایدار است

به ملک خویش عثمانی امیر است : به ملک خویش عثمانی امیر است

خنک مردان که سحر او شکستند : خنک مردان که سحر او شکستند

به ترکانرزوئی تازه دادند : به ترکانرزوئی تازه دادند

بهل ای دخترک این دلبری ها : بهل ای دخترک این دلبری ها

نگاه تست شمشیر خدا داد : نگاه تست شمشیر خدا داد

ضمیر عصر حاضر بی نقاب است : ضمیر عصر حاضر بی نقاب است

جهان را محکمی از امهات است : جهان را محکمی از امهات است

مرا داد این خرد پرور جنونی : مرا داد این خرد پرور جنونی

خنکن ملتی کز وارداتش : خنکن ملتی کز وارداتش

اگر پندی ز درویشی پذیری : اگر پندی ز درویشی پذیری

ز شام ما برونور سحر را : ز شام ما برونور سحر را

چه عصر است این که دین فریادی اوست : چه عصر است این که دین فریادی اوست

نگاهش نقشبند کافری ها : نگاهش نقشبند کافری ها

جوانان را بدموز است این عصر : جوانان را بدموز است این عصر

مسلمان فقر و سلطانی بهم کرد : مسلمان فقر و سلطانی بهم کرد

چه گویم رقص تو چون است و چون نیست : چه گویم رقص تو چون است و چون نیست

در صد فتنه را بر خود گشادی : در صد فتنه را بر خود گشادی

برهمن را نگویم هیچ کاره : برهمن را نگویم هیچ کاره

نگه دارد برهمن کار خود را : نگه دارد برهمن کار خود را

برهمن گفت برخیز از در غیر : برهمن گفت برخیز از در غیر

تب و تابی که باشد جاودانه : تب و تابی که باشد جاودانه

ز علم چاره سازی بی گدازی : ز علم چاره سازی بی گدازی

بهن مؤمن خدا کاری ندارد : بهن مؤمن خدا کاری ندارد

ز من گیر این که مردی کور چشمی : ز من گیر این که مردی کور چشمی

ازن فکر فلک پیما چه حاصل؟ : ازن فکر فلک پیما چه حاصل

ادب پیرایه نادان و داناست : ادب پیرایه نادان و داناست

ترا نومیدی از طفلان روا نیست : ترا نومیدی از طفلان روا نیست

به پور خویش دین و دانشموز : به پور خویش دین و دانشموز

نوا از سینه مرغ چمن برد : نوا از سینه مرغ چمن برد

خدایا وقتن درویش خوش باد : خدایا وقتن درویش خوش باد

کسی کو «لا اله» را در گره بست : کسی کو «لا اله» را در گره بست

چو می بینی که رهزن کاروان کشت : چو می بینی که رهزن کاروان کشت

جوانی خوش گلی رنگین کلاهی : جوانی خوش گلی رنگین کلاهی

شتر را بچه او گفت در دشت : شتر را بچه او گفت در دشت

پریدن از سر بامی به بامی : پریدن از سر بامی به بامی

نگر خود را بچشم محرمانه : نگر خود را بچشم محرمانه

نهنگی بچه خود را چه خوش گفت : نهنگی بچه خود را چه خوش گفت

تو در دریا نئی او در بر تست : تو در دریا نئی او در بر تست

نه از ساقی نه از پیمانه گفتم : نه از ساقی نه از پیمانه گفتم

بخود باز او دامان دلی گیر : بخود باز او دامان دلی گیر

حرم جز قبله قلب و نظر نیست : حرم جز قبله قلب و نظر نیست

حضور عالم انسانی: دمیت احترام دمی

بیا ساقی بیارن کهنه می را : بیا ساقی بیارن کهنه می را

یکی از حجرهٔ خلوت برونی : یکی از حجرهٔ خلوت برونی

زمانه فتنه ها ورد و بگذشت : زمانه فتنه هاورد و بگذشت

بسا کس اندوه فردا کشیدند: بسا کس اندوه فردا کشیدند

چو بلبل نالهٔ زاری نداری : چو بلبل نالهٔ زاری نداری

بیا بر خویش پیچیدن بیاموز : بیا بر خویش پیچیدن بیاموز

گله از سختی ایام بگذار : گله از سختی ایام بگذار

کبوتر بچه خود را چه خوش گفت : کبوتر بچه خود را چه خوش گفت

فتادی از مقام کبریائی : فتادی از مقام کبریائی

خوشا روزی که خود را باز گیری : خوشا روزی که خود را باز گیری

تو هم مثل من از خود در حجابی : تو هم مثل من از خود در حجابی

چه خوش گفت اشتری با کره خویش : چه خوش گفت اشتری با کره خویش

مرا یاد است از دانای افرنگ : مرا یاد است از دانای افرنگ

الا ای کشته نامحرمی چند : الا ای کشته نامحرمی چند

دجود است اینکه بینی یا نمود است : دجود است اینکه بینی یا نمود است

به ضرب تیشه بشکن بیستون را : به ضرب تیشه بشکن بیستون را

منه از کف چراغ رزو را : منه از کف چراغرزو را

دل دریا سکون بیگانه از تست : دل دریا سکون بیگانه از تست

دو گیتی را بخود باید کشیدن : دو گیتی را بخود باید کشیدن

به ما ای لاله خود را وانمودی : به ما ای لاله خود را وانمودی

نگرید مرد از رنج و غم و درد : نگرید مرد از رنج و غم و درد

نپنداری که مرد امتحان مرد : نپنداری که مرد امتحان مرد

اگر خاک تو از جان محرمی نیست : اگر خاک تو از جان محرمی نیست

پریشان هر دم ما از غمی چند : پریشان هر دم ما از غمی چند

جوانمردی که دل با خویشتن بست : جوانمردی که دل با خویشتن بست

ازن غم ها دل ما دردمند است : ازن غم ها دل ما دردمند است

مگو با من خدای ما چنین کرد : مگو با من خدای ما چنین کرد

برون کن کینه را از سینهٔ خویش : برون کن کینه را از سینهٔ خویش

سحرها در گریبان شب اوست : سحرها در گریبان شب اوست

بباد صبحدم شبنم بنالید : بباد صبحدم شبنم بنالید

دلن بحر است کو ساحل نورزد : دلن بحر است کو ساحل نورزد

دل ماتش و تن موج دودش : دل ماتش و تن موج دودش

زمانه کار او را میبرد پیش : زمانه کار او را میبرد پیش

نه نیروی خودی را زمودی : نه نیروی خودی رازمودی

تو میگوئی که دل از خاک و خون است : تو میگوئی که دل از خاک و خون است

جهان مهر و مه زناری اوست : جهان مهر و مه زناری اوست

من و تو کشت یزدان ، حاصل است این : من و تو کشت یزدان ، حاصل است این

گهی جویندهٔ حسن غریبی : گهی جویندهٔ حسن غریبی

جهان دل ، جهان رنگ و بو نیست : جهان دل ، جهان رنگ و بو نیست

نگه دید و خرد پیمانهورد : نگه دید و خرد پیمانهورد

محبت چیست تاثیر نگاهی است : محبت چیست تاثیر نگاهی است

خودی روشن ز نور کبریائی است : خودی روشن ز نور کبریائی است

چه قومی در گذشت از گفتگوها : چه قومی در گذشت از گفتگوها

خودی را از وجود حق وجودی : خودی را از وجود حق وجودی

دلی چون صحبت گل می پذیرد : دلی چون صحبت گل می پذیرد

وصال ما وصال اندر فراق است : وصال ما وصال اندر فراق است

کف خاکی که دارم از در اوست : کف خاکی که دارم از در اوست

یقین دانم که روزی حضرت او : یقین دانم که روزی حضرت او

به روما گفت با من راهب پیر : به روما گفت با من راهب پیر

شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت : شنیدم مرگ با یزدان چنین گفت

ثباتش ده که میر شش جهات است : ثباتش ده که میر شش جهات است

بگو ابلیس را از من پیامی : بگو ابلیس را از من پیامی

جهان تا از عدم بیرون کشیدند : جهان تا از عدم بیرون کشیدند

جدائی شوق را روشن بصر کرد : جدائی شوق را روشن بصر کرد

ترا ازستان خود براندند : ترا ازستان خود براندند

تو می دانی صواب و ناصوابم : تو می دانی صواب و ناصوابم

بیا تا نرد را شاهانه بازیم : بیا تا نرد را شاهانه بازیم

فساد عصر حاضر شکار است : فساد عصر حاضرشکار است

به هر کو رهزنان چشم و گوش اند : به هر کو رهزنان چشم و گوش اند

چه شیطانی خرامش واژگونی : چه شیطانی خرامش واژگونی

چه زهرابی که در پیمانه اوست : چه زهرابی که در پیمانه اوست

بشر تا از مقام خود فتاد است : بشر تا از مقام خود فتاد است

مشو نخچیر ابلیسان این عصر : مشو نخچیر ابلیسان این عصر

حریف ضرب او مرد تمام است : حریف ضرب او مرد تمام است

ز فهم دون نهادان گرچه دور است : ز فهم دون نهادان گرچه دور است

بیا تا کار این امت بسازیم : بیا تا کار این امت بسازیم

قلندر جره باز سمانها : قلندر جره باز سمانها

ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت : ز جانم نغمهء «الله هو» ریخت

چو اشک اندر دل فطرت تپیدم : چو اشک اندر دل فطرت تپیدم

مرا از منطقید بوی خامی : مرا از منطقید بوی خامی

بیا از من بگیرن دیر ساله : بیا از من بگیرن دیر ساله

بدست من همان دیرینه چنگ است : بدست من همان دیرینه چنگ است

بگو از من به پرویزان این عصر : بگو از من به پرویزان این عصر

فقیرم ساز و سامانم نگاهی است : فقیرم ساز و سامانم نگاهی است

در دل را بروی کس نبستم : در دل را بروی کس نبستم

درین گلشن ندارم ب و جاهی : درین گلشن ندارمب و جاهی

دو صد دانا درین محفل سخن گفت : دو صد دانا درین محفل سخن گفت

ندانم نکته های علم و فن را : ندانم نکته های علم و فن را

نپنداری که مرغ صبح خوانم : نپنداری که مرغ صبح خوانم

بچشم من جهان جز رهگذر نیست : بچشم من جهان جز رهگذر نیست

به این نابودمندی بودنموز : به این نابودمندی بودنموز

کهن پروردهء این خاکدانم : کهن پروردهء این خاکدانم

ندانی تا نباشی محرم مرد : ندانی تا نباشی محرم مرد

نگاهیفرین جان در بدن بین : نگاهیفرین جان در بدن بین

خرد بیگانهء ذوق یقین است : خرد بیگانهء ذوق یقین است

قماش و نقره و لعل و گهر چیست؟ : قماش و نقره و لعل و گهر چیست

خودی را نشهٔ من عین هوش است : خودی را نشهٔ من عین هوش است

ترا با خرقه و عمامه کاری : ترا با خرقه و عمامه کاری

چو دیدم جوهرئینهٔ خویش : چو دیدم جوهرئینهٔ خویش

چو رخت خویش بر بستم ازین خاک : چو رخت خویش بر بستم ازین خاک

اگر دانا دل و صافی ضمیر است : اگر دانا دل و صافی ضمیر است

سجودیوری دارا و جم را : سجودیوری دارا و جم را

شیندم بیتکی از مرد پیری : شیندم بیتکی از مرد پیری

نهان اندر دو حرفی سر کار است : نهان اندر دو حرفی سر کار است

نهان اندر دو حرفی سر کار است : نهان اندر دو حرفی سر کار است

ز پیری یاد دارم این دو اندرز : ز پیری یاد دارم این دو اندرز

به ساحل گفت موج بیقراری : به ساحل گفت موج بیقراری

اگر اینب و جاهی از فرنگ است : اگر اینب و جاهی از فرنگ است

فرنگی را دلی زیر نگین نیست : فرنگی را دلی زیر نگین نیست

من و تو از دل و دین نا امیدیم : من و تو از دل و دین نا امیدیم

مسلمانی که داندرمز دین را : مسلمانی که داندرمز دین را

دل بیگانه خوزین خاکدان نیست : دل بیگانه خوزین خاکدان نیست

مقام شوق بی صدق و یقین نیست : مقام شوق بی صدق و یقین نیست

مسلمان را همین عرفان و ادراک : مسلمان را همین عرفان و ادراک

به افرنگی بتان خود را سپردی : به افرنگی بتان خود را سپردی

نه هرکس خود گردهم خود گد از است : نه هرکس خود گردهم خود گد از است

بسوزد مومن از سوز و جودش: بسوزد مومن از سوز و جودش

چه پرسی از نماز عاشقانه : چه پرسی از نماز عاشقانه

دوگیتی را صلا از قرأت اوست : دوگیتی را صلا از قرأت اوست

فرنگئین رزاقی بداند : فرنگئین رزاقی بداند

چه حاجت طول دادن داستان را : چه حاجت طول دادن داستان را

بهشتی بهر پاکان حرم هست : بهشتی بهر پاکان حرم هست

قلندر میل تقریری ندارد : قلندر میل تقریری ندارد

 

فخرالدین اسعد گرگانی 1395

گنجور

   

فخرالدین اسعد گرگانی

 
فخرالدین اسعد گرگانی
 

فخرالدین اسعد گرگانی شاعر و داستانسرای ایرانی نیمهٔ نخست سدهٔ پنجم هجری است. وی معاصر طغرل سلجوقی بود. وی با علوم دینی و حکمی آشنا و بر مذهب "اعتزال" بود. پیش کشیده شدن حدیث ویس و رامین بین او و عمید ابوالفتح مظفر نیشابوری حاکم اصفهان، موجب شد که فخرالدین آن داستان را به نظم درآورد. این داستان از زبان پهلوی به فارسی درآمده و تأثیر زبان پهلوی بر شاعر در این منظومه باعث شده که صورت اصل و کهنهٔ بسیاری از لغات را در کتاب خویش حفظ کند و علاوه بر آن سادگی و بی‌پیرایگی نثر پهلوی شعر وی را بسیار روان و ساده و بی‌تکلف سازد. از این شاعر به جز "ویس و رامین" و چند بیت پراکنده اثر دیگری در دست نیست. وفات وی پس ازسال ۴۴۶ هجری قمری و گویا در اواخر عهد طغرل اتفاق افتاده است.

آثار وی در گنجور:


ویس و رامین


اسدی توسی گرشاسپ‌نامه1395

گنجور

   

گرشاسپ‌نامه

 
اسدی توسی
 

آغاز

در نعت نبی علیه السلام

در ستایش دین گوید

در نکوهیدن جهان گوید

در صفت آسمان گوید

در صفت طبایع چهارگانه گوید

در ستایش مردم گوید

در صفت جان و تن گوید

در سبب گفتن قصه گوید

در ستایش شاه بودلف گوید

در مردانگی گرشاسب گوید

آغاز داستان

تزویج دختر شاه زابل با جمشید

ملامت کردن پدر دختر خویش را

در مولود پسر جمشید گوید

پادشاهی شیدسب و جنگ کابل

در مولود پهلوان گرشاسب گوید

آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک

گنجور

   

گرشاسپ‌نامه

 
اسدی توسی
 

آغاز

در نعت نبی علیه السلام

در ستایش دین گوید

در نکوهیدن جهان گوید

در صفت آسمان گوید

در صفت طبایع چهارگانه گوید

در ستایش مردم گوید

در صفت جان و تن گوید

در سبب گفتن قصه گوید

در ستایش شاه بودلف گوید

در مردانگی گرشاسب گوید

آغاز داستان

تزویج دختر شاه زابل با جمشید

ملامت کردن پدر دختر خویش را

در مولود پسر جمشید گوید

پادشاهی شیدسب و جنگ کابل

در مولود پهلوان گرشاسب گوید

آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک

ترسانیدن گرشاسب از جادوی

رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها

خبر فرستادن کرشاسب پیش پدر

حدیث بهو که با مهراج عاصی شد و خبر یافتن ضحاک

نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را

پند دادن اثرط گرشاسب را

رفتن گرشاسب به نزد ضحاک

جنگ گرشاسب با ببر ژیان

نامه فرستادن گرشاسب به نزد بهو

جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو

جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو

پیغام بهو به نزدیک گرشاسب

پاسخ گرشاسب به نزد بهو

رزم سوم گرشاسب با خسرو هندوان

رزم چهارم گرشاسب با هندوان

قصه زنگی با پهلوان گرشاسب

پاسخ دادن بهو مهراج را

رفتن گرشاسب به زمین سرندیب

خبر یافتن پسر بهو از کار پدر

برگشتن پسر بهو به زنگبار

رفتن مهراج با گرشاسب

دیدن گرشاسب برهمن را

دیگر پرسش گرشاسب از برهمن

دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان

نکوهش مذهب دهریان

در مذهب فلاسفه گوید

پرسش های دیگر از برهمن

پرسش های دیگر و پاسخ برهمن

گشتن گرشاسب با مهراج گرد هند

صفت جزیره دیگر

آمدن گرشاسب به جزیره هرنج

دیگر جزیره که آن رامنی خوانند

شگفتی جزیره هر دو زور و خوشی هوا و زمین

شگفتی دیگر جزیره

شگفتی دیگر جزیره

صفت جزیره اسکونه

به کشتی نشستن

شگفتی دیگر جزیره که کرگدن داشت

آمدن گرشاسب به جزیره هدکیر

صفت جریزه دیو مردمان

جنگ گرشاسب با اژدها و شگفتی ماهی وال

شگفتی جزیره ای که استرنگ داشت

شگفتی جزیره ای که مردم سربینی بریده داشت

شگفتی جزیره درخت واق واق

شگفتی جزیره قالون و جنگ گرشاسب با سگسار

دیدن گرشاسب دخمه سیامک را

شگفتی جزیرۀ بند آب

شگفتی جزیرۀ تاملی

شگفتی جزیرۀ رونده

بیرون شدن گرشاسب

صفت بت معلق در هوا

درختی که هفت گونه بارش بود

شگفتی دیگر بتخانه ها

صفت حلالزاده و حرامزاده و دیگر شگفتی ها

بازگشت گرشاسب و صفت خواسته

بازگشت گرشاسب از هند به ایران

داستان شاه روم و دخترش

در صفت سفر

رفتن گرشاسب به شام

آمدن دختر قیصر به دیدار گرشاسب

رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن

وصف بیابان و رزم گر شاسب با زنگی

ساختن شهر زرنج

جنگ نوشیار با انبارسی

جنگ شاه کابل با زابلیان وشکسته شدن اثرط

نامه ی اثرط به گرشاسب

جنگ اثرط با شاه کابل

رسیدن گرشاسب به یاری اثرط و شبیخون او

آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار

نشستن گرشاسب بر تخت کابل

پند دادن اثرط گرشاسب را

رفتن گرشاسب به ساختن سیستان و اتمام آن

آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه

رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها

رزم گرشاسب با منهراس

رسیدن گرشاسب به جزیره قاقره

آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب

جنگ در شب ماهتاب

نامه گرشاسب به شاه قیروان

برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ

بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتی‌ها

رسیدن گرشاسب به قرطبه

دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو

پرسش دیگر از جان

پرسشی دیگر از برهمن

رسیدن گرشاسب به میل سنگ

پذیره شدن شاه روم گرشاسب را

بازگشت گرشاسب به ایران

سپری شدن روزگار اثرط

پادشاهی فریدون و نامه فرستادن گرشاسب

رفتن گرشاسب با نریمان به توران

صفت رود

نامه گرشاسب به خاقان

قصه خاقان با برادرزاده

جنگ نریمان با تکین‌تاش

رفتن گرشاسب به جنگ فغفور و دیدن شگفتی‌ها

پند دادن گرشاسب نریمان را

رفتن نریمان به توران و دیدن شگفتی‌ها

نامه گرشاسب به فغفور چین

جنگ نریمان با پسر فغفور چین

آگه شدن فغفور از کشتن پسر

داستان قباد

رفتن نریمان به شهر فغنشور

خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا

رزم گرشاسب با سالار فغفور

جادویی کردن ترکان بر ایرانیان

داستان دهقان توانگر

آمدن فغفور به جنگ نریمان

رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور

نامه گرشاسب به نزد فریدون

خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

پاسخ نامه گرشاسب از فریدون

خواهش نریمان از شاه افریدون و زن خواستن او ص ۳۷۵

زادن سام نریمان

داستان قباد کاوه

داستان گرشاسب با شاه طنجه

رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه

جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه

گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن

باز گشت گرشاسب به ایران ص۳۹۸

سپری شدن روزگار گرشاسب

پند دادن گرشاسب نریمان را

وفات گرشاسب و مویه بر او

خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب

در خاتمت کتاب

 

رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها

خبر فرستادن کرشاسب پیش پدر

گنجور

   

گرشاسپ‌نامه

 
اسدی توسی
 

آغاز

در نعت نبی علیه السلام

در ستایش دین گوید

در نکوهیدن جهان گوید

در صفت آسمان گوید

در صفت طبایع چهارگانه گوید

در ستایش مردم گوید

در صفت جان و تن گوید

در سبب گفتن قصه گوید

در ستایش شاه بودلف گوید

در مردانگی گرشاسب گوید

آغاز داستان

تزویج دختر شاه زابل با جمشید

ملامت کردن پدر دختر خویش را

در مولود پسر جمشید گوید

پادشاهی شیدسب و جنگ کابل

در مولود پهلوان گرشاسب گوید

آمدن ضحاک به مهمانی اثرط و دیدن گرشاسب را

هنرها نمودن گرشاسب پیش ضحاک

ترسانیدن گرشاسب از جادوی

رزم پهلوان گرشاسب با اژدها و کشتن اژدها

خبر فرستادن کرشاسب پیش پدر

حدیث بهو که با مهراج عاصی شد و خبر یافتن ضحاک

نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را

پند دادن اثرط گرشاسب را

رفتن گرشاسب به نزد ضحاک

جنگ گرشاسب با ببر ژیان

نامه فرستادن گرشاسب به نزد بهو

جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو

جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو

پیغام بهو به نزدیک گرشاسب

پاسخ گرشاسب به نزد بهو

رزم سوم گرشاسب با خسرو هندوان

رزم چهارم گرشاسب با هندوان

قصه زنگی با پهلوان گرشاسب

پاسخ دادن بهو مهراج را

رفتن گرشاسب به زمین سرندیب

خبر یافتن پسر بهو از کار پدر

برگشتن پسر بهو به زنگبار

رفتن مهراج با گرشاسب

دیدن گرشاسب برهمن را

دیگر پرسش گرشاسب از برهمن

دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان

نکوهش مذهب دهریان

در مذهب فلاسفه گوید

پرسش های دیگر از برهمن

پرسش های دیگر و پاسخ برهمن

گشتن گرشاسب با مهراج گرد هند

صفت جزیره دیگر

آمدن گرشاسب به جزیره هرنج

دیگر جزیره که آن رامنی خوانند

شگفتی جزیره هر دو زور و خوشی هوا و زمین

شگفتی دیگر جزیره

شگفتی دیگر جزیره

صفت جزیره اسکونه

به کشتی نشستن

شگفتی دیگر جزیره که کرگدن داشت

آمدن گرشاسب به جزیره هدکیر

صفت جریزه دیو مردمان

جنگ گرشاسب با اژدها و شگفتی ماهی وال

شگفتی جزیره ای که استرنگ داشت

شگفتی جزیره ای که مردم سربینی بریده داشت

شگفتی جزیره درخت واق واق

شگفتی جزیره قالون و جنگ گرشاسب با سگسار

دیدن گرشاسب دخمه سیامک را

شگفتی جزیرۀ بند آب

شگفتی جزیرۀ تاملی

شگفتی جزیرۀ رونده

بیرون شدن گرشاسب

صفت بت معلق در هوا

درختی که هفت گونه بارش بود

شگفتی دیگر بتخانه ها

صفت حلالزاده و حرامزاده و دیگر شگفتی ها

بازگشت گرشاسب و صفت خواسته

بازگشت گرشاسب از هند به ایران

داستان شاه روم و دخترش

در صفت سفر

رفتن گرشاسب به شام

آمدن دختر قیصر به دیدار گرشاسب

رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن

وصف بیابان و رزم گر شاسب با زنگی

ساختن شهر زرنج

جنگ نوشیار با انبارسی

جنگ شاه کابل با زابلیان وشکسته شدن اثرط

نامه ی اثرط به گرشاسب

جنگ اثرط با شاه کابل

رسیدن گرشاسب به یاری اثرط و شبیخون او

آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار

نشستن گرشاسب بر تخت کابل

پند دادن اثرط گرشاسب را

رفتن گرشاسب به ساختن سیستان و اتمام آن

آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه

رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها

رزم گرشاسب با منهراس

رسیدن گرشاسب به جزیره قاقره

آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب

جنگ در شب ماهتاب

نامه گرشاسب به شاه قیروان

برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ

بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتی‌ها

رسیدن گرشاسب به قرطبه

دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو

پرسش دیگر از جان

پرسشی دیگر از برهمن

رسیدن گرشاسب به میل سنگ

پذیره شدن شاه روم گرشاسب را

بازگشت گرشاسب به ایران

سپری شدن روزگار اثرط

پادشاهی فریدون و نامه فرستادن گرشاسب

رفتن گرشاسب با نریمان به توران

صفت رود

نامه گرشاسب به خاقان

قصه خاقان با برادرزاده

جنگ نریمان با تکین‌تاش

رفتن گرشاسب به جنگ فغفور و دیدن شگفتی‌ها

پند دادن گرشاسب نریمان را

رفتن نریمان به توران و دیدن شگفتی‌ها

نامه گرشاسب به فغفور چین

جنگ نریمان با پسر فغفور چین

آگه شدن فغفور از کشتن پسر

داستان قباد

رفتن نریمان به شهر فغنشور

خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا

رزم گرشاسب با سالار فغفور

جادویی کردن ترکان بر ایرانیان

داستان دهقان توانگر

آمدن فغفور به جنگ نریمان

رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور

نامه گرشاسب به نزد فریدون

خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

پاسخ نامه گرشاسب از فریدون

خواهش نریمان از شاه افریدون و زن خواستن او ص ۳۷۵

زادن سام نریمان

داستان قباد کاوه

داستان گرشاسب با شاه طنجه

رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه

جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه

گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن

باز گشت گرشاسب به ایران ص۳۹۸

سپری شدن روزگار گرشاسب

پند دادن گرشاسب نریمان را

وفات گرشاسب و مویه بر او

خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب

در خاتمت کتاب

 

نامه ضحاک به اثرط و خواندن پهلوان گرشاسب را

پند دادن اثرط گرشاسب را

رفتن گرشاسب به نزد ضحاک

جنگ گرشاسب با ببر ژیان

نامه فرستادن گرشاسب به نزد بهو

جنگ اول گرشاسب با لشکر بهو

جنگ دوم گرشاسب با سالاران بهو

پیغام بهو به نزدیک گرشاسب

پاسخ گرشاسب به نزد بهو

رزم سوم گرشاسب با خسرو هندوان

رزم چهارم گرشاسب با هندوان

قصه زنگی با پهلوان گرشاسب

پاسخ دادن بهو مهراج را

رفتن گرشاسب به زمین سرندیب

خبر یافتن پسر بهو از کار پدر

برگشتن پسر بهو به زنگبار

رفتن مهراج با گرشاسب

دیدن گرشاسب برهمن را

دیگر پرسش گرشاسب از برهمن

دیگر پرسش گرشاسب از سرشت جهان

نکوهش مذهب دهریان

در مذهب فلاسفه گوید

پرسش های دیگر از برهمن

پرسش های دیگر و پاسخ برهمن

گشتن گرشاسب با مهراج گرد هند

صفت جزیره دیگر

آمدن گرشاسب به جزیره هرنج

دیگر جزیره که آن رامنی خوانند

شگفتی جزیره هر دو زور و خوشی هوا و زمین

شگفتی دیگر جزیره

شگفتی دیگر جزیره

صفت جزیره اسکونه

به کشتی نشستن

شگفتی دیگر جزیره که کرگدن داشت

آمدن گرشاسب به جزیره هدکیر

صفت جریزه دیو مردمان

جنگ گرشاسب با اژدها و شگفتی ماهی وال

شگفتی جزیره ای که استرنگ داشت

شگفتی جزیره ای که مردم سربینی بریده داشت

شگفتی جزیره درخت واق واق

شگفتی جزیره قالون و جنگ گرشاسب با سگسار

دیدن گرشاسب دخمه سیامک را

شگفتی جزیرۀ بند آب

شگفتی جزیرۀ تاملی

شگفتی جزیرۀ رونده

بیرون شدن گرشاسب

صفت بت معلق در هوا

درختی که هفت گونه بارش بود

شگفتی دیگر بتخانه ها

صفت حلالزاده و حرامزاده و دیگر شگفتی ها

بازگشت گرشاسب و صفت خواسته

بازگشت گرشاسب از هند به ایران

داستان شاه روم و دخترش

در صفت سفر

رفتن گرشاسب به شام

آمدن دختر قیصر به دیدار گرشاسب

رفتن گرشاسب به درگاه شاه روم و کمان کشیدن

وصف بیابان و رزم گر شاسب با زنگی

ساختن شهر زرنج

جنگ نوشیار با انبارسی

جنگ شاه کابل با زابلیان وشکسته شدن اثرط

نامه ی اثرط به گرشاسب

جنگ اثرط با شاه کابل

رسیدن گرشاسب به یاری اثرط و شبیخون او

آمدن گرشاسب به بتخانه ی سوبهار

نشستن گرشاسب بر تخت کابل

پند دادن اثرط گرشاسب را

رفتن گرشاسب به ساختن سیستان و اتمام آن

آمدن ضحاک به دیدن گرشاسب و صفت نخچیرگاه

رفتن گرشاسب به جنگ شاه لاقطه و دیدن شگفتی ها

رزم گرشاسب با منهراس

رسیدن گرشاسب به جزیره قاقره

آگاهی شاه قیروان از رسیدن گرشاسب

جنگ در شب ماهتاب

نامه گرشاسب به شاه قیروان

برون آوردن شاه قیروان لشگر به جنگ

بازگشتن گرشاسب و دیدن شگفتی‌ها

رسیدن گرشاسب به قرطبه

دیدن گرشاسب بر همن رومی را و پرسیدن ازو

پرسش دیگر از جان

پرسشی دیگر از برهمن

رسیدن گرشاسب به میل سنگ

پذیره شدن شاه روم گرشاسب را

بازگشت گرشاسب به ایران

سپری شدن روزگار اثرط

پادشاهی فریدون و نامه فرستادن گرشاسب

رفتن گرشاسب با نریمان به توران

صفت رود

نامه گرشاسب به خاقان

قصه خاقان با برادرزاده

جنگ نریمان با تکین‌تاش

رفتن گرشاسب به جنگ فغفور و دیدن شگفتی‌ها

پند دادن گرشاسب نریمان را

رفتن نریمان به توران و دیدن شگفتی‌ها

نامه گرشاسب به فغفور چین

جنگ نریمان با پسر فغفور چین

آگه شدن فغفور از کشتن پسر

داستان قباد

رفتن نریمان به شهر فغنشور

خبر یافتن فغفور از کشتن جرماس و قلا

رزم گرشاسب با سالار فغفور

جادویی کردن ترکان بر ایرانیان

داستان دهقان توانگر

آمدن فغفور به جنگ نریمان

رسیدن گرشاسب به نزد نریمان و گرفتاری فغفور

نامه گرشاسب به نزد فریدون

خبر یافتن فریدون از آمدن نریمان

پاسخ نامه گرشاسب از فریدون

خواهش نریمان از شاه افریدون و زن خواستن او ص ۳۷۵

زادن سام نریمان

داستان قباد کاوه

داستان گرشاسب با شاه طنجه

رزم دیگر گرشاسب با شاه طنجه

جنگ دیگر گرشاسب با شاه طنجه

گردیدن گرشاسب و عجایب دیدن

باز گشت گرشاسب به ایران ص۳۹۸

سپری شدن روزگار گرشاسب

پند دادن گرشاسب نریمان را

وفات گرشاسب و مویه بر او

خبر یافتن فریدون از مرگ گرشاسب

در خاتمت کتاب

 

گنجوراسدی توسی1395

گنجور

   

اسدی توسی

 
اسدی توسی
 

ابونصر علی بن احمد اسدی توسی شاعر ایرانی قرن پنجم هجری و سرایندهٔ اثر حماسی گرشاسپ‌نامه است. وی به نقل مجمع الفصحاء در سال ۴۶۵ هجری درگذشت. آرامگاه وی در تبریز است. اسدی نظم گرشاسپ‌نامه را در سال ۴۵۸ هجری قمری به پایان رساند. گرشاسپ‌نامه در میان آثاری که به پیروی از شاهنامهٔ فردوسی نوشته شده‌اند، یکی از متنهای بسیار موفق به شمار می‌رود.

اسدی توسی از چند جهت دیگر هم در تاریخ ادبیات ایران دارای اهمیت است: کهن‌ترین دستنویس فارسی که تاکنون به دست آمده ‌(الابنیه عن حقائق الادویه) به خط اسدی توسی است. افزون بر این وی نخستین واژه‌نامهٔ پارسی را (بنا بر آنچه تا امروز به دست ما رسیده‌است) به نام لغت فرس تدوین نموده است.

متن این کتاب توسط آقای سیاوش کیانی از روی تصحیح زنده‌یاد حبیب یغمایی واژه‌نگاری شده است.

گرشاسپ‌نامه

 

ابوسعیدابوالخیر ابیات پراکنده

گنجور

   

ابیات پراکنده

 
ابوسعید ابوالخیر
 

فهرست شعرها به ترتیب آخر حرف قافیه گردآوری شده است. برای پیدا کردن یک شعر کافی است حرف آخر قافیهٔ آن را در نظر بگیرید تا بتوانید آن را پیدا کنید.

مثلاً برای پیدا کردن شعری که مصرع کرا معاینه آمد خبر چه سود کند مصرع دوم یکی از بیتهای آن است باید شعرهایی را نگاه کنید که آخر حرف قافیهٔ آنها «د» است.

دسترسی سریع به حروف

ا | ت | ر | د | ک | م | ن | ه | ی

تکه ۱ - ابیات پراکنده از رباعیات

ا

تکه ۲: نه همانا که چنین مرد فراوان بودا

تکه ۳: وز پس هر غم طرب افزایدا

تکه ۴: ز آفتها نگه داری تو ما را

تکه ۵: زبون گردان زبردستان ما را

تکه ۶: بگو آن نازنین شمشاد ما را

تکه ۷: چون ورا دیدی تو دیدی مر مرا

تکه ۸: بزنم نعره ولیکن ز تو بینم هنرا

تکه ۹: به بوسه نقش کنم برگ یاسمین ترا

تکه ۱۰: مرد نابینا ببیند بازیابد راه را

تکه ۱۱: من کنون محراب کردم آن نگارین روی را

تکه ۱۲: با هر که نیست عاشق کم کن قرینیا

ت

تکه ۱۳: پور آذر پیش ازین آتش چو خاکستر شده‌است

تکه ۱۴: کجا میر خراسانست پیروزی آنجاست

تکه ۱۵: تا می‌خورم امروز که وقت طرب ماست

تکه ۱۶: غم نیست و گر هست نصیب دل اعداست

تکه ۱۷: خطر گرفت اگرچه حقیر و بی‌خطرست

تکه ۱۸: که تو بدو نگری زاد سر و غاتفرست

تکه ۱۹: که تو بدو نگری همتش ز عرش برست

تکه ۲۰: یک دم زدن از حال تو غافل نیم ای دوست

تکه ۲۱: زنار نابریده و ایمانت آرزوست

تکه ۲۲: راحت و ایمنی ز درویشیست

ر

تکه ۲۳: مهر دل پیش آر و فضول از ره بردار

د

تکه ۲۴: وی موی تو چنان چو شب ملحد از لحد

تکه ۲۵: کین عیش چنین باشد گه شادی و گه درد

تکه ۲۶: سوی رهی بچشم بزرگی نگاه کرد

تکه ۲۷: کسی کش پف کند سبلت بسوزد

تکه ۲۸: فزون ز توشه شکر معده بار خر باشد

تکه ۲۹: بس که بپسندید باید ناپسند

تکه ۳۰: باشد که ناگهی نگهی هم بما کند

تکه ۳۱: کرا معاینه آمد خبر چه سود کند

تکه ۳۲: آن نداند کرد و نتواند که یک باران کند

تکه ۳۳: ما درین فکر تا خدا چه کند

تکه ۳۴: خواجه در حیله تا به ما چه کند

تکه ۳۵: که هر چه هست همه صورت خدا دانند

تکه ۳۶: حال شادیست شاد باشی شاید

تکه ۳۷: مرا که خوشی او بود ناخوشی شاید

تکه ۳۸: با بوی گل و مشک و نسیم سمن آید

تکه ۳۹: کان باد همی از بر معشوق من آید

تکه ۴۰: هزار نصرت و شادی هزار فتح و ظفر

تکه ۴۱: دوست به نزدیک دوست یار به نزدیک یار

تکه ۴۲: دوست بر دوست رفت و یار بر یار

ک

تکه ۴۳: لیس فی الملک غیره مالک

م

تکه ۴۴: قبلهٔ ما روی یار قبلهٔ هر کس حرم

تکه ۴۵: بزرگوار دو نام از گزاف خواندن عام

تکه ۴۶: به کسم مکن حواله که بجز تو کس ندارم

تکه ۴۷: بندهٔ بوالعجبی‌های خراسانم

تکه ۴۸: همه تنم دل گردد که با تو راز کنم

تکه ۴۹: شیشهٔ کثرت این طایفه را بشکستیم

ن

تکه ۵۰: تا گمان اندر یقین گم شد یقین اندر گمان

تکه ۵۱: ورنه به چشم بد بخورندیش مردمان

تکه ۵۲: من چنینم که مرا بخت چنینست و چنین

تکه ۵۳: با هر که نیست عاشق کم گوی و کم نشین

ه

تکه ۵۴: تو از مهر و ماه و من از مهر ماه

تکه ۵۵: آن یکی درزی آن دگر جولاه

تکه ۵۶: پختهٔ امروز یا ز باقی دینه

ی

تکه ۵۷: گفت: یا خاکیست یا بادیست یا افسانه‌ای

تکه ۵۸: شش چیز مرا مدد فرستی

تکه ۵۹: زان می‌که همی تابد چون تاج قبادی

تکه ۶۰: چو ما را شاه مات آید ترا سپری شود بازی

تکه ۶۱: تنگدلان را بر ما رنگ نی

تکه ۶۲: یا جمله مرا هستی یا عهد شکستی